مامان‌گله با بچه‌ش قایم شده‌بودن تو رول دستمال‌کاغذی. آخه می‌ترسیدن. آخه. آخه سمور اومده‌بود یواشکی و خون یکی از جوجه‌ها رو تا ته خورده‌بود. مامان‌گله می‌ترسید سمور بیاد با اون دندوناش و بچه‌ش رو بخوره!

ادامه مطلب

سلام، به‌علاوه‌ی احساس بیگانگی. خوبید؟

داستانی راجع‌به آرزوها

من از بنی‌اسرائیلم:))

آخه ,سمور ,رو ,مامان‌گله ,بچه‌ش ,بخوره ,با اون ,اون دندوناش ,دندوناش و ,و بچه‌ش ,بیاد با

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حفاظ رودیواری انتخاب برند ها استودیو مسیر بهترین قالیشویی تهران 22646472 تاریخ پنهان الی پرواز داستان های صوتی شهدا وبلاگ مهدیه پوستفروشان برج خنک کننده | برج خنک کن | قیمت برج خنک کننده قروش ابیمه